ماهی کوچولو و قلاب ماهی گیری (ص 6و7)

ماهی کوچولو و قلاب ماهی گیری (ص 6و7)


ماهی‌کوچولو و قلّاب ماهی‌گیری

ناصر نادری

جشن تولّد ماهی‌کوچولو بود. ماهی‌کوچولو همه‌ی ماهی‌ها را دعوت کرد. ماهی‌کوچولو سر راهش یک قلّاب ماهی‌گیری دید. ترسید، به قلّاب گفت: «منو نخور! امروز روز تولّدمه.»

قلّاب ماهی‌گیری گفت: «من دلم نمی‌خواهد ماهی بگیرم. بیام جشن تولّدت؟»

ماهی‌کوچولو گفت: «نه! اگه تو بیایی، همه می‌ترسند.»

قلّاب ماهی‌گیری گفت: «ولی من دوست ندارم ماهی بگیرم.»

ماهی‌کوچولو گفت: «چرا؟»

قلّاب ماهی‌گیری گفت: «آخر دلم نازکه! می‌فهمی؟»

ماهی‌کوچولو گفت: «باشه بیا، ولی اگر ماهی‌ها ترسیدند چی؟»

قلاّب ماهی‌گیری گفت: «من اصلاً نوک تیزم را می‌اندازم دور.»

بعد نوک تیزش را برداشت و انداخت دور. شد قلّاب ماهی‌گیری بدونِ نوک.

ماهی‌کوچولو گفت:‌ «حالا شد! پس تو هم امشب بیا جشن تولّدم.»

قلّاب ماهی‌گیری هر چی غذای ماهی داشت، جمع کرد و رفت جشن تولّد.

ماهی‌ها تا او را دیدند، از ترس خشک‌شان زد. ماهی‌کوچولو گفت: «این قلّاب، دوست منه. قول داده ماهی نگیرد.»

ماهی‌ها دوباره دست زدند و خندیدند.

CAPTCHA Image