یک بابای مهربان (ص 4و5)

یک بابای مهربان (ص 4و5)


یک بابای مهربان

سیده‌فاطمه موسوی

مامان یک عالمه شیرینی پخته؛ شیرینی‌های گُل‌گُلی، ستاره‌ای و گِرد. من شیرینی‌های مامان را خیلی دوست دارم. مربّاهای وسطش خیلی خوش‌مزّه‌اند. مامان می‌گوید: «امروز روز تولّد است؛ تولّد یک بابای خوب.»

با خوش‌حالی بالا می‌پرم و می‌گویم: «آخ‌جون! تولّد باباست.»

مامان می‌خندد و می‌گوید: «نه! تولّد یک بابای دیگر است.»

می‌پرسم: «بابای کی؟»

مامان شیرینی‌ها را توی سینی می‌گذارد، رویش پلاستیک می‌کشد و می‌گوید: «یک بابای مهربان که به فکر همه هست. او بچّه‌ها را دوست دارد و هر کس که از او چیزی بخواهد، کمکش می‌کند؛ بابای حضرت معصومه(س).»

می‌گویم: «چه بابای خوبی! خوش‌ به ‌حال دخترش!»

مامان لُپم را می‌کشد و می‌گوید: «باید این شیرینی‌ها را به حرم ببریم و بین مردم پخش کنیم.»

من و مامان لباس می‌پوشیم و از خانه بیرون می‌رویم. امروز تولّد یک بابای خوب است. من هم می‌خواهم بین مردم شیرینی پخش کنم.

CAPTCHA Image