سوتِ پلیس ( ص 26 و 27)

سوتِ پلیس ( ص 26 و 27)


سوتِ پلیس

طاهره خردور

ماشین قام‌قام کرد و رفت.

گربه ترسید و فرار کرد.

بادکنک ترسید و به هوا رفت.

درخت که شاخه‌اش آویزان بود، آن را جمع کرد و بالا برد.

ماشین خندید و گفت: «چه خوب! همه از من می‌ترسند.»

همان موقع پلیس سوت زد.

ماشین ترسید و سرجایش ایستاد.

چراغ راهنمایی قرمز شده بود.

CAPTCHA Image