داستانک
قایق برگی
فریبرز لرستانی«آشنا»
صبح یک برگی افتاد توی حوض. حوض فریاد زد: «من یک قایقِ برگی دارم.»
من هم گفتم: «من یک قایقِ برگی دارم.»
قایقِ برگی مرا نگاه کرد و پرسید: «حالا من مالِ کی هستم؟»
من قایق را فُوت کردم. قایق حرکت کرد. من و حوض خوشحال شدیم و با هم گفتیم: «ما یک قایق برگی داریم.»
. (1395). فرم اشتراک ( ص 34 ) قایق برگی ( ص 35). سنجاقک, 13(شهریور 95), 34-35.
. "فرم اشتراک ( ص 34 ) قایق برگی ( ص 35)". سنجاقک, 13, شهریور 95, 1395, 34-35.
. (1395). 'فرم اشتراک ( ص 34 ) قایق برگی ( ص 35)', سنجاقک, 13(شهریور 95), pp. 34-35.
. فرم اشتراک ( ص 34 ) قایق برگی ( ص 35). سنجاقک, 1395; 13(شهریور 95): 34-35.
ارسال نظر در مورد این مقاله