فرم اشتراک ( ص 34 ) قایق برگی ( ص 35) | ||
![]() | ||
داستانک قایق برگی فریبرز لرستانی«آشنا» صبح یک برگی افتاد توی حوض. حوض فریاد زد: «من یک قایقِ برگی دارم.» من هم گفتم: «من یک قایقِ برگی دارم.» قایقِ برگی مرا نگاه کرد و پرسید: «حالا من مالِ کی هستم؟» من قایق را فُوت کردم. قایق حرکت کرد. من و حوض خوشحال شدیم و با هم گفتیم: «ما یک قایق برگی داریم.» | ||
آمار تعداد مشاهده: 105 |
||
|
![]() | ![]() |
![]() | ![]() |
بیشتر |