زرافه مهربان (ص 32 و 33)

زرافه مهربان (ص 32 و 33)


زرّافه‌ی مهربان

مترجم: مهدی خسروی

زوزو، زرّافه‌ی خوب و مهربانی بود؛ امّا حیوانات کوچک جنگل از او می‌ترسیدند. آن‌ها می‌ترسیدند که گردن دراز زوزو روی‌شان بیفتد. زوزو چون گردنش دراز بود، خرگوش‌ها و لاک‌پشت‌ها را نمی‌دید. وقتی هم از باغ گل‌ها رد می‌شد، گل‌ها زیر پایش له می‌شدند؛ برای همین، زنبورها از دست زوزو ناراحت می‌شدند.

وقتی زوزو فهمید، حیوانات جنگل او را دوست ندارند، خیلی ناراحت شد و گریه کرد؛ چون او آن‌ها را خیلی دوست داشت. یک روز، زوزو دید که طوفان شن دارد با سرعت به جنگل آن‌ها نزدیک می‌شود. تنها زوزو می‌توانست این را ببیند؛ چون حیوانات دیگر قدّشان کوتاه بود و نمی‌توانستند این طوفان را ببینند.

زوزو فریاد زد و همه‌ی حیوانات را باخبر کرد تا فرار کنند. همه‌ی حیوانات به حرف زوزو گوش کردند و قبل از این‌که طوفان بیاید، به خانه‌های‌شان یا در سوراخ درختان و غارها رفتند.

طوفان که تمام شد، همه‌ی حیوانات از زوزو معذرت خواستند و گفتند که درباره‌ی او اشتباه کردند.

بعد از این اتفّاق، همه‌ی حیوانات جنگل با زوزو دوست شدند.

CAPTCHA Image