د و ذ (ص 26 و 27)

د و ذ (ص 26 و 27)


قصّه‌های دوتایی

د  و  ذ

طاهره خردور

د و ذ داداش‌های دوقلو بودند. آن‌ها شکلِ هم بودند. فقط یک فرق داشتند؛ یکی از آن‌ها روی سرش خال داشت و یکی از آن‌ها روی سرش خال نداشت.

یک روز به هم گفتند که جای‌شان را با هم عوض کنند. ذ خالش را داد به د. د خال‌دار شد. ذ هم بی‌خال شد. حالا هر موقع ذ را صدا می‌زدند، د می‌رفت و هر موقع که د را صدا می‌زدند، ذ می‌رفت.

اوّل خیلی خوش‌حال بودند؛ امّا یک روز ذ دلش برای خالش تنگ شد. غصّه‌اش گرفت. نمی‌دانست چه‌طوری خالش را پس بگیرد. رفت و  به د گفت: «خالم را بده!»

داداشش گفت: «نمی‌دهم. مال خودم است.»

ذ عصبانی شد و دنبالش دوید. د فرار کرد و خواست یک گوشه قایم شود. یکهو پایش لیز خورد. افتاد زمین و خالش گم شد. ذ گفت: «دیدی چه کار کردی! خالم را گم کردی. حالا من بدون خال چه کار کنم؟» و شروع کرد به گریه کردن.

د به ذ گفت: «گریه نکن. دوتایی دنبالش می‌گردیم.» بعد این‌ور را گشتند، آن‌ور را گشتند. یک‌دفعه چشم د به مورچه‌ها افتاد. مورچه‌ها داشتند با خال، فوتبال بازی می‌کردند. د داد کشید: «خال را پیدا کردم!»

دوتایی خوش‌حال شدند. بعد نشستند تا بازی مورچه‌ها تمام شد؛ آن وقت خال را از مورچه‌ها گرفتند. ذ فوری خال را گذاشت روی سرش. بعد هم به د قول داد که هر موقع دلش خواست، خال را به او بدهد.

CAPTCHA Image