فرشتههای نگهبان
مرتضی دانشمند
صبا کیفش را برداشت، بسمالله گفت، با مادر خداحافظی کرد و از خانه بیرون رفت.
باد میآمد. باد در را محکم به هم زد. صبا دستش را زود عقب کشید و گفت: «وای... نزدیک بود انگشتم لای در بماند!»
به خیابان رسید. موتورسواری با سرعت آمد. صبا خودش را عقب کشید. گفت: «اگر موتور را نمیدیدم، چه میشد!»
به مهدکودک رسید. به آبخوری رفت. قمقمهاش را پر از آب کرد، دهانش را باز کرد و سرش را زیر قمقمه گرفت. چند قطره آب توی راه نفسش رفت و به سرفه افتاد. صبا با خود گفت: «وای... نزدیک بود خفه شوم!»
صبا به کلاس آمد. خانم یک جمله روی تابلو نوشت: «خدا نگهدار.»
بچّهها با تعجّب پرسیدند: «خانم! دارید خداحافظی میکنید؟»
خانم گفت: «نه.»
سمیّه گفت: «پس چرا روی تابلو نوشتید: خدا نگهدار؟»
خانم خندید و گفت: «میخواستم یک حرفِ خیلی قشنگ یادتان بدهم. میدانید آن حرف قشنگ چیست؟ خدای مهربان همیشه نگهدارِ ماست و ما را از خطرهای گوناگون حفظ میکند. پس دوتا جمله یادتان نرود؛ یکی سلام و یکی خداحافظی. سلام یعنی: دعا برای سلامتی، و خداحافظ یعنی: دعا میکنم خداوند تو را از خطرها حفظ کند.
حالا این آیه را با هم میخوانیم: «یُرسِلُ عَلَیکُم حَفَظَةَ؛ خداوند، فرشتههایی را بر شما میفرستد تا شما را از حوادثِ بد حفظ کند.»
1. سورهی انعام، آیهی 61.
ارسال نظر در مورد این مقاله