کرم سیب خور (ص 6 و 7)

کرم سیب خور (ص 6 و 7)


کرمِ سیب‌خور

ناصر کشاورز

یک سیب بود که توی دلش دوتا دانه‌ی قهوه‌ای داشت. دانه‌ها می‌خواستند از توی سیب بیرون بروند. هر چی زور زدند، نشد. سیب سوراخ نداشت!

یکی از دانه‌ها با موبایلش زنگ زد به کرمِ سیب‌خور و گفت: «بیا سیب را سوراخ کن، ما بیاییم بیرون!»

کرمِ سیب‌خور آمد. سیب را سوراخ کرد. رفت توی سیب و به دانه‌های قهوه‌ای گفت: «زود باشید، از همین سوراخ بروید بیرون!»

سوراخ مثل تونل بود. دانه‌ها قِل خوردند و رفتند بیرون. پریدند توی باغچه. یکی افتاد این‌طرف باغچه، یکی افتاد آن‌طرف. بعدش درخت شدند آمدند بیرون، سیب دادند.

یک‌دفعه کِرمه پیدایش شد و گفت: «مزد سوراخ‌کاری من را بدهید! می‌شود چهارتا سیب.»

درخت‌ها به کرمِ سیب‌خور چهارتا سیب دادند. کرم، سیب‌ها را گذاشت روی هم، برای خودش آپارتمان چهارطبقه درست کرد.

CAPTCHA Image