هوف، هوف! (ص 32 و 33) | ||
![]() | ||
هوف، هوف! مهری ماهوتی عکسِ ماه افتاده بود توی چالهی آب. ببعی خوابش نمیبرد. گفت: «هوف... چه هوای گرمی!» سرش را توی چاله کرد و یک قُلُپ آب خورد. ماهِ توی آب گفت: «ببعی! گرمت شده؟ بپّر توی آب.» ببعی پرید توی آب. ماه نشست روی سرش. ببعی گفت: «چه گُلسرِ قشنگی!» بع بع بع خندید. دور خودش چرخید. صدای او به گوش ببعیها رسید. همه بیدار شدند. این یکی گفت: «هوف!» آن یکی گفت: «هوف!» همه کنار چاله آمدند. هر کدام یک قُلُپ آب خوردند. آبِ چاله تمام شد. ببعی دیگر ماه را ندید. با خودش گفت: «حتماً ماه رفته بخوابد!» خودش هم رفت و خوابید. | ||
آمار تعداد مشاهده: 105 |
||
|
![]() | ![]() |
![]() | ![]() |
بیشتر |