جوجه
اکرم توکلی
- سلام کوچولو! تو کی هستی؟
- سلام! من یک جوجهمرغ هستم.
- جوجهمرغ! تو خیلی بامزّه و ناز هستی؛ امّا این چیه روی صورتت؟
- این نوکمه.
- برای چی نوک داری؟
- برای اینکه باهاش از روی زمین غذا بردارم.
- غذای تو چیه؟
- من کِرمهای چاق و چلّهی توی زمین را با نوکم بیرون میآورم و میخورم. من دانه و کاهوی تازه را هم خیلی دوست دارم.
- این چیه روی سرت جوجهکوچولو؟
- این تاجِ من است. البتّه حالا خیلی کوچولوست. بزرگتر که بشوم، تاجم بزرگتر و خوشرنگتر میشود.
تازه کرکهایی که روی بدنم است، میریزد و به جایش پر درمیآورم.
- پرها چه فایدهای برای تو دارد؟
- آنها مرا از گرمای خورشید، باران و سرما حفظ میکنند.
- حتماً وقتی پرهای رنگارنگ دربیاوری، خیلی خوشگل میشوی. مگر نه؟
- بله. آن وقت میشوم مثل پدرم. بعد به من میگویند: آقاخروسه و شروع میکنم به آواز خواندن. آوازِ بیدارباش میخوانم؛ یعنی صبح شده است، بلند شوید. باید بروید سر کار!
- جوجهکوچولو! خانهات کجاست؟
- خانهی من داخل مرغداری است. آن را آدمها میسازند. من با پدر و مادرم و خواهر و برادرهایم زندگی میکنم.
- زندگی جالبی داری! من از تو چیزهای زیادی یاد گرفتم. به امید دیدار جوجهکوچولو!
- خداحافظ!
ارسال نظر در مورد این مقاله