خرگوشک ها (ص 20 و 21)

خرگوشک ها (ص 20 و 21)


خرگوشک‌ها

سیده‌مریم ‌طیار

ستاره دلش خرگوش می‌خواست. به مامان گفت: «مامانی! خرگوش‌ها را صدا می‌کنی؟»

مامان گفت: «الآن کار دارم عزیزم!»

ستاره با خودش گفت: «خرگوش‌های مامان از کجا می‌آیند؟»

فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد. تا این‌که یادش افتاد مامان، اوّل انگشت شَستش را می‌خوابانَد روی کف دستش. دوتا انگشت بعدی همان‌طور ایستاده باقی می‌مانند. بعد دوتا انگشت آخر را به هم می‌چسبانَد و خم می‌کند روی کف دست. بعد سرِ انگشت شَست را بلند می‌کند و می‌گذارد روی ناخن انگشت یکی مانده به آخر. این‌طوری، آن دوتا انگشتِ ایستاده می‌شوند گوش‌های خرگوش. سه‌تا انگشت دیگر هم به هم تکیه می‌دهند و می‌شوند پوزه‌ی خرگوش.

ستاره با خودش فکر کرد: «یعنی من هم می‌توانم با دست، خرگوش درست داشته کنم؟»

و شروع کرد با انگشت‌هایش تمرین کردن. هِی امتحان کرد؛ ولی خرگوش نیامد. باز هم امتحان کرد؛ ولی خرگوش نیامد. بیش‌تر امتحان کرد. یک‌دفعه دید یک خرگوش‌کوچولو آمد.

ستاره به خرگوش‌کوچولو گفت: «سلام!»

خرگوشک با صدای خرگوشی‌اش جواب داد: «سلام!»

ستاره با آن یکی دستش هم امتحان کرد. این‌دفعه زیاد طول نکشید. یک خرگوش‌کوچولوی دیگر هم آمد.

ستاره و خرگوشک‌ها با هم شروع کردند به بازی کردن.

کمی بعد، کارهای مامانِ ستاره تمام شد. او با دوتا لیوان آب‌هویج آمد و کنار ستاره و خرگوشک‌ها نشست. خرگوش‌های مامان هم آمدند تا با خرگوشک‌های ستاره، آب‌هویج بخورند.

CAPTCHA Image