مداد (ص 8 و 9)

مداد (ص 8 و 9)


مداد

افسانه شعبان‌نژاد

یه روز مدادی داشتم

تو کوچه جاش گذاشتم

 

موش‌موشی شاد و خندون

اونو گرفت به دندون

 

با خنده گفت: «چه خوبه

جنس مداده، چوبه

 

می‌برمش به لونه‌م

برای بچّه‌جونم

 

با دندونش که تیزه

چوب می‌شه ریزه ریزه»

 

دویدم و دویدم

به موش‌موشی رسیدم

 

یه چوب به موشی دادم

به جای چی؟ مدادم

 

مداد با تَق تَقونه

با من اومد به خونه

 

مدادِ من با شادی

دوید تو جامدادی

نوکش رو جابه‌جا کرد

خط کشید و صدا کرد

 

به من چی گفت با خط‌هاش:

«خیلی مواظبم باش!»

CAPTCHA Image