قلقلی و بالن

10.22081/sn.2019.67230

قلقلی و بالن


مریم فولادزاده

قلقلی حوصله‌اش سر رفته بود. او خیلی دوست داشت که مثل پرنده‌ها بتواند پرواز کند و این‌طرف و آن‌طرف برود. او همین‌طور نشسته بود و فکر می‌کرد که ناگهان چیزی به ذهنش رسید. او بلند گفت: «آهان! حالا که من بال ندارم تا با آن پرواز کنم، می‌توانم برای خودم یک بالن درست کنم و به آسمان بروم.» او سریع وسایلش را آورد و شروع کرد به درست کردن بالن. دوست داری ببینی قلقلی چه‌طوری برای خودش بالن درست کرد؟ پس نگاه کن!

او وسایل زیر را برای خودش آماده کرد: (تصویر1)

بقیه تصاویر بدون توضیح باشد و در دو تصویر آخر نوشته شود:

قلقلی سوار بالن شد و بالا رفت، تا این‌که به ابرها رسید. او از آن بالا همه‌جا را نگاه می‌کرد. همه‌چیز از آن بالا کوچک کوچک بود؛ حتّی کوچک‌تر از ننه‌مورچه! قلقلی حالا خیلی خوش‌حال بود که توانسته بود با کمک بالن در آسمان آبی و بزرگ، این‌طرف و آن‌طرف برود.

CAPTCHA Image