سفرهای هوپی (آدمبرفیها و مترسکها) | ||
![]() | ||
سیدمحمد مهاجرانی سلام! من یک هواپیمای کوچکم و اسمم «هوپی» است. توی آسمانِ آبیِ خدای مهربان مثل کبوتر پَر میزنم و به همهجای ایرانِ عزیز، سر میزنم. من هم مثل شما خاطرهنویسی را دوست دارم. فصل زمستان رسیده است. دیروز که اوّل زمستان بود، از شهر اردبیل پروازم را شروع کردم و به طرف شهر بندرعباس رفتم. جایتان خالی... چه سفر رنگارنگی! در استان اردبیل، هوا سرد بود و زمین و آسمان، سفید. آسمان روی درختها، خانهها و بچّهها، برف شادی میپاشید. بچّهها آدمبرفی درست میکردند. وسط ایران که رسیدم، سوز و سرما کمتر شد. هوا بارانی بود. برگهای زرد، نارنجی و زرشکی، بوستانها و خیابانها را رنگارنگ کرده بودند. آسمان، روی خانهها، خیابانها، کوچهها و بچّهها با آبپاش بزرگش، آب میپاشید. وقتی به بندرعباس رسیدم آنقدر تعجّب کردم که نگو! مردم توی زمینهای کشاورزی کار میکردند و بچّهها با مترسکها بازی میکردند. با خودم گفتم: «خدای خوب، ایرانِ عزیز ما چه سرزمین جالبی است! بچّههای شمال، آدمبرفی بازی میکنند و بچّههای جنوب، مترسکبازی!» | ||
آمار تعداد مشاهده: 56 |
||
|
![]() | ![]() |
![]() | ![]() |
بیشتر |