خانم‌ تَق‌تَقی مهربان (ص 24)

10.22081/sn.2017.63472

خانم‌ تَق‌تَقی مهربان (ص 24)


فریبرز لرستانی«آشنا»

وقتی من کفش‌های مامان را پوشیدم، با آن به حیاط رفتم. کفش‌ها صدا می‌دادند: «تَق‌تَق، تَق‌تَق.» من خیلی خوش‌حال شدم.

نزدیک درخت رفتم و با کفش‌ها دوباره تَق‌تَق کردم. گنجشکه از لای شاخه‌ها گفت: «کیه کیه در می‌زنه؟»

گفتم: «منم، خانم ‌تَق‌تَقی.»

گنجشکه آمد جلوی شاخه و گفت: «وای! خوش اومدی.»

گفتم: «میای با هم کمی قدم بزنیم؟» گنجشکه گفت: «آره، میام.» بعد از روی درخت پایین پرید و با من قدم زد.

من برای گنجشکه آب‌نبات، عروسک و دوتا آدامس خریدم و تا شب با هم قدم زدیم.

وقتی می‌خواستیم برگردیم، گنجشکه گفت: «خداحافظ خانم ‌تَق‌تَقی مهربان!»

من هم از او خداحافظی کردم و تَق‌تَق به خانه رفتم.

CAPTCHA Image